جدول جو
جدول جو

معنی ام فرد - جستجوی لغت در جدول جو

ام فرد
(اُمْ مِ فَ)
قبر. (المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
کنایه از سخنی که در شنونده اثر نکند
آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
کسی که کلامش در دیگری اثر نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم خرد
تصویر کم خرد
کودن، ابله، لاده، شیشه گردن، انوک، خرطبع، کردنگ، غتفره، کاغه، ریش کاو، دنگل، خام ریش، بدخرد، کم عقل، سبک رای، دبنگ، غمر، فغاک، کانا، کهسله، تاریک مغز، گول، گردنگل، خل، تپنکوز، دنگ، چل، نابخرد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
(چَ گِ)
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 100 هزارگزی شمال باختری رادکان واقع است. جلگه و سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ اَ)
فاطمه یا قریبه، دختر قاسم بن محمد بن ابوبکر. از زنان امام محمد باقر و مادر جعفر صادق و زنی پرهیزکار بوده. (از ریحانه الادب ج 6 ص 230). و نیز رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 154 و تذکرهالخواتین ص 59 شود
دختر ابی قحافه تمیمی. خواهر ابوبکر خلیفۀ اول. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
موش. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
نوعی از نخله که غوره اش سرخ و خرمایش سیاه میشود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
کرش (شکنبۀ ستور نشخوارزننده). (المرصع) هزارلا. هزارخانه. (در شکنبۀ گوسفند). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام موضعی بوده است بقرب خوارزم. در سال 93 هجری قمری که قتیبه با خوارزمشاه صلح کرد خام جرد را بگشاد. (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعیدنفیسی ج 1 ص 267 بنقل ازطبری ج 8 صص 83- 90 و ابن اثیر ج 4 صص 233- 236)
لغت نامه دهخدا
(چَ ؟)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: قریه ای است از قرای بلوک فارس. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فَ وَ)
میش. (از المرصع) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(چَ فَ)
دهی از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 65 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 6 هزارگزی باخترراه شوسۀ مسجدسلیمان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کارون. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ عرب باوی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ذَ)
جهان. مشهور به دال (دفر) است. (از المرصع). رجوع به ام دفر شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
دنیا و عالم. (ناظم الاطباء). دنیا. (آنندراج) (از المرصع) (المنجد). جهان. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ رَ)
دنیا. (المرصع) (المنجد) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فَ وَ)
کنیۀ یکی از دختران امام جعفر صادق بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 230) (مجمل التواریخ و القصص ص 456)
از دختران امام موسی بن جعفر بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 457)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کُ)
خزاعی کعبی. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فِ)
از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 266 شود، داهیه. در خبراست: نعم الفتی ان لم تدرکه ام کلبه، حمار. الاغ. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
نوعی از غورۀ خرما در اصطلاح مردم مصر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
کفتار. (از المرصع) ، فرزندمرده شدن. (منتهی الارب). مردن بچۀ زن یا شتر ماده. مردن فرزندیا فرزندان کسی. (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران مرگ رسیده شدن. (منتهی الارب). اماته قوم،مرگ افتادن در شتران و نیز در گوسفندانشان. (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در پختن و گداختن گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ما اموته ، چه مرده دل است او و از آن مرگ دل او را قصد کنند زیرا هر فعل که زیادت نپذیرد از آن تعجب نیاورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ)
یعنی مادر فرزند، و آن کنیزی است که از مولای خود آبستن شود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ)
یا ام سعید. دختر عروه بن مسعود ثقفی از زنان علی بن ابی طالب (ع) بود، و از آن حضرت دو دختر آورد: رمله و ام الحسن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طُ رَ)
شراب. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَ رَ)
جهان. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فَ قَ)
گاو ماده. فرقد بمعنی گوساله است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
که دارای باد سرد است. که هوای سرد دارد. با باد و هوای سرد:
شبی دم سرد چون دلهای بی سوز
برات آورده از شبهای بی روز.
نظامی.
، کسی که سخن بی اثر می گوید. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که سخنش درنگیرد. (آنندراج) :
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دو یا چند کس که دارای یکنوع درد وبلیه باشند، شریک غم دیگری غمخوار: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خاب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خرد
تصویر کم خرد
کم عقل نادان ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام فروه
تصویر ام فروه
میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام ولد
تصویر ام ولد
کنیزی که از صاحب خود حامله باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسم مفرد
تصویر اسم مفرد
تک نام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
((~. سَ))
مأیوس، ناامید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کرد
تصویر هم کرد
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره